Tuesday, July 26, 2005

قابل توجه سینما دوستان

فیلم ساراباند، آخرین فیلم اینگمار برگمن کبیر در کمرا بار تورنتو روی پرده است. این هفته می توانید فیلم را در سئانس های 7 و 9 شب ببینید. دیدن کمرا بار که متعلق به آتوم اگویان است و دیزاین خیلی جالبی دارد هم خالی از لطف نیست. اگر رفتید حتما به دستشویی آن هم سری بزنید چون زیبا ترین و خلاقانه ترین و هنری ترین دستشویی است که من به عمرم رفته ام!
امشب فیلم ساتیریکون فلینی را در سینماتک دیدم. فیلم جالبی بود اما خیلی طولانی به نظرم رسید. من کلا از زمان های کهن خوشم می آید و دیدن آثار باستانی حس باشکوهی بهم می دهد. مخصوصا شهر رم که واقعا بی نظیر است. اما به نظرم فلینی در این فیلم می خواست بگوید که بیخود به زمان باستان دل نبندید و قدر همین دوره مدرن را بدانید چون حداقل در رم باستان میزان توحش و درندگی انسان ها صد پله بدتر از زمان حال بوده است. درست است که امروز بمب و موشک هزاران انسان را یکجا به کام مرگ می فرستد اما در رم باستان هم خوردن دیس مخصوص پر از قلوه چشم و انداختن آدم ها در تنور مرسوم بوده است! حالا قضاوت این که کدام یک قابل تحمل تراست.... خب توحش توحش است، دیگر درجه بندی ندارد که
<"imgsrc=http://i.imdb.com/Icons/poster_under_licence.gif">


Friday, July 22, 2005

بل ضد ایرانی

در تبلیغات کارت های تلفنی بل کلمه "سلام" به بسیاری از زبان های رایج تورنتو مثل انگلیسی، فرانسه، اسپانیایی، چینی، کره ای، روسی و حتی عبری نوشته شده اما از فارسی و عربی در آن خبری نیست. غلط نکنم دست یهودی های چپ چشم در کار است. هروقت این تبلیغ را می بینم حرصم درمی آید. بل یک شرکت بزرگ کانادایی است و خیلی عجیب است که حتی با ریسک از دست دادن تعداد زیادی مشتری، چنین تعصبی را در تبلیغ به خرج داده است. اگر کسی حالش را دارد به روابط عمومی شان یک اعتراضی بنویسد. در غیر اینصورت برای این که حالشان گرفته شود، خانم ها آقایان از کارت های بل نخرید و نیز ارجح است اگر به جای بل اکسپرس ویو از کیبل راجرز استفاده کنید و نیز خط تلفن اسپرینت بگیرید به جای بل. تا کور شود چشم هر کسی که یادش رفته "فارسی" هم یکی از زبان های رایج تورنتو است.

Thursday, July 21, 2005

هشت و نیم

فیلم هشت و نیم فلینی را بالاخره در سینماتک انتاریو دیدم. این سینماتک واقعا یک معبد جادویی است. آرزو داشتم که ساعت کارم اجازه می داد که بیشتر به آن سر بزنم.
هشت و نیم از آن شاهکارهایی است که اهمیت خود را در طی زمان ثابت کرده است. فیلمسازان زیادی را می شناسم که از این فیلم الهام گرفته اند. مثلا داریوش مهرجویی در فیلم های هامون، میکس و اپیزود دختر عموی گمشده از قصه های کیش، دائما به صحنه های هشت و نیم ارجاع می دهد و در صدد بازسازی آنها برمی آید. البته ناگفته نماند که وقتی آدم شاهکار فلینی را می بیند دیگر فیلم های مهرجویی از سکه می افتند.
هشت و نیم فلینی روایت گر به پایان رسیدن یک دوران است. دوران بورژوازی اروپایی. دورانی که مرد سفید پوست بورژوا که تا آن زمان راوی و نظرگاه اصلی بسیاری از هنرها از جمله سینما بود، دارد کنار می رود و جای خود را به زنان، اقلیت ها، و دیگران می دهد. آشفتگی هشت و نیم، ناشی از هراس از برهم خوردن این نظم است. صحنه های درخشان کابوس و رویا، همچنین در هم ریختن زمان و مکان روایت قصه، از نوآوری های فیلم است که در واقع نوید سینمای ضد قصه سالهای بعد را می دهد.
گوئیدو، قهرمان فیلم، که در واقع نقش خود فلینی را بازی می کند، فیلمسازی است مردد و آشفته که توسط افراد مختلف از تهیه کننده گرفته تا نویسنده سناریو، بازیگران، دوستان قدیمی، معشوقه و همسرش مورد سؤال یا انتقاد قرار می گیرد اما در واقع هیچ جوابی برای هیچ کدام ندارد. این افراد در میان خاطرات، تصورات و خیالات او رفت و آمد می کنند و هریک بخشی از چهل تکه زیبای تصویری و داستانی فیلم را تشکیل می دهند. با این حال زمانی که او تصمیم به بازسازی سینمایی خاطرات و رویاهای خویش می گیرد، با بازیگرانی باسمه ای روبرو می شود. خاطره کودکی او از رقصیدن با زنی چاق در ساحل که موجب شماتت شدید او از طرف مقامات مذهبی مدرسه می شود، یکی از به یاد ماندنی ترین صحنه های فیلم است. صحنه حرص آور فیلم جایی است که او رویا می بیند که حرمسرایی از زنان زندگیش درست کرده و زنش هم بی هیچ اعتراضی به رتق و فتق امور آن مشغول است. البته باید اذعان کرد که تصویر فلینی از این زنان جورواجور اگرچه اغراق آمیز اما بی نقص است.
با دیدن هشت و نیم احساس کردم که ریشه بخش مهمی از سینمای روشنفکری دهه پنجاه به بعد را در ایران شناختم. همچنین چیزهای زیادی درباره سینما یاد گرفتم و درباره این که چطور یک فیلم می تواند برای همیشه در خاطر آدم بماند و راه خود را از بقیه فیلم هایی که توسط تکنیسن ها (به جای هنرمندان) ساخته شده اند، جدا کند.

Monday, July 18, 2005

sad

I am so sad tonight because I made my friend worried. I went to see a movie without letting him know where I was. He was looking for me for two and a half hours. I don't even want to think about it because it makes me so sad. It is so bad to make your loved ones worried. As much as I am trying to prevent it, it still happens. I am so angry at myself. I will do my best to prevent it from happening next time.

Friday, July 15, 2005

زن زیادی آبکی

امشب فیلم زن زیادی ساخته تهمینه میلانی را دیدم. باید در نهایت تاسف اعتراف کنم که اخیرا هر بار یک فیلم ایرانی دیده ام که یاد وطن را تازه کنم، بدتر با شوک و حیرت و بیزاری از در سینما بیرون آمده ام. یک بخشی از این حالت مال بد بودن خود فیلم ها است و دیگری مال فضا و محیطی که فیلم در آن ساخته شده. به خدا نمی خواستم اینقدر خارجی بشوم، خودش شده...
بگذریم.... زن زیادی گذشته از این که فیلم خوبی نیست، دارای مشکلات عجیبی است که فقط در ایران ممکن است رشد و نمو کنند. اول این که فاتحه هر نوع عشق، انسانیت و عقلانیت در آن خوانده است. قهرمان زن فیلم که یک معلم فمینیست است و از حقوق زنان دفاع می کند، خودش زن یک مرد لات و داش مشدی شده. اما نه
این که فکر کنید خدای نکرده از قد و هیکل و سیبیل آقا خوشش می آید و گولش را خورده. نخیر، خانم معلم جان از همان پلان اول که شوهرش را می بیند درست مثل کارآگاهی که مظنونی را به چنگ آورده شروع می کند که: به سین جیم که "کجا بودی؟" "چی شده؟" شوهرش او را به رستوران می برد اما دریغ از این که خانم یک لقمه غذا بخورد. همه اش می خواهد بداند که "قضیه چبه". تا شوهرش می گوید که می خواهد در معیت یک بیوه جوان به مسافرت برود، خانم شستش خبردار می شود که کاسه ای زیر نیم کاسه است و در می آید که "منم همرات می یام" در اینجاست که موسیقی سرشار از دراماتیزم به یاری قصه می شتابد و چشمان اشک آلود و مظنون خانم را با صدای گوشخراش ویولون همراهی می کند تا کر شود هرکه آنقدر خنگ است که تا حالا نفهمیده شوهر قصد خیانت به علیا مخدره دزدگیر را دارد. یاد قیصر و برادران آب منگل به خیر. فیلمفارسی کجایی که آبروتو خریدن...

واله من نفهمیدم فایده زندگی کردن زن و شوهری که دایم به هم می پرند، شب ها جدا از هم می خوابند، و هیچ حرمتی برای هم ندارند، چیست. آیا بهتر همان نیست که مردک برود دختر دیگری را پیدا کند؟ و خانم طرفدار حقوق زنان نیز اگر وقتش را به جای پاییدن شوهر، به کار بهتری صرف کند واقعا زندگی سالم تری نخواهد داشت؟
در تمام فیلم فقط یک شخصیت بود که من در او هیچ اشکال عقلی ندیدم و او همان صیا یا دختری بود که به اصطلاح معشوقه آقا شده بود. اول این که این دختر چند جا نشان داد که عزت نفس و شعور و انسانیت دارد. دوم این که با جنسیت خودش راحت بود. سوم این که به جای چسباندن خودش به یک مرد لات بی مصرف، و دنبال کردن او و معشوقه اش در جاده ها، بلد بود که به او بگوید "آشغال به من دست نزن!"
بقیه شخصیت ها از خانم گرفته تا آقا همه از مخ آزاد بودند. همه به خاطر بی وفایی معشوق خون راه می انداختند، اما بویی از عشق نبرده بودند. البته قهرمان زن "سیما" بعد از مدتی خوشبختانه دچار تحول شد و دست ازنق زدن برداشت. جایی خواندم که ماجرای فراری دادن قاتل توسط سیما از روی یکی از رمان های مارگرت دوراس (نویسنده محبوب من) برداشته شده. همان موقع که فیلم را می دیدم در حیرت بودم که این خانم ستمکش چطور چنین فکر جالبی به سرش زده. نگو که ایده مال دوراس بوده! خلاصه فیلم همینطوری مدرن و مدرن تر شد و سر آخر ناگهان همگی به سبک تئاترهای برشتی دور هم جمع شدند تا "رویرو" کنند. آن وسط یک شیر تو شیری شد که نمی دانستیم یقه قیصر را بگیریم یا شلوار برشت را!

از شوخی بگذریم. فیلم در سینمای بی ویو ویلج واقع در شپرد و بی ویو روی پرده است و می توانید آن را ببینید. خانم میلانی هم فرداشب ساعت 7:30 در دانشگاه تورنتو صحبت می کنند. ایشان خانم خیلی زیبا و جالبی است، توصیه می کنم که سخنرانی اش را از دست ندهید. خدا را چه دیدید؟ شاید تکلیف این فمنیسم بازی را هم با او روشن کردیم.

Thursday, July 07, 2005

I must have...

I must have done something so good
Or have said something so true
Or have made someone so glad
Or have felt sometime so sad
Or maybe I just have been so lucky
that God sent this angle to my ilfe...

Monday, July 04, 2005

در باب رانندگی ویروس فعال نقد نویسی

عرض کنم که امروز امتحان رانندگی دادم و رد شدم. کاملا نامردی بود. خانم جوان کانادایی که ممتحن من بود از همان اول سر دنده لج افتاده بود که چرا چراغ قرمز رو رد کردی؟ گفتم رد نکردم. گفت ببینیم سر چهارراه بعدی چه می کنی. چراغ سبز بود. من هم یک ترمز کوچک کردم و به راست پیچیدم. موقع پیچیدن چراغ زرد شده بود. گفت انقدر معطل کردی که چراغ قرمز شد! به همین دلیل من را رد کرد. واقعا عصبانی شدم. بعدا دوستم بهم دلداری داد که همه را دفعه اول رد می کنند. نمی دانم برای دلخوشی من گفت یا واقعا همینطور است.
-------------------------------------------------------
راستی، آنچه من در مورد فرستادن مجانی فریم ویکلی در مطلب قبلی نوشتم دروغ محض است! برای دریافت مجله باید به محل های معمول پخش نشریات ایرانی در شهر مراجعه کنید. من به آقای بسطامی قول داده ام که برایشان مطلب بنویسم. ظاهرا بعد از سه سال و اندی، دوباره دارم به نقد فیلم برمی گردم. فکر نمی کردم که این ویروس ضعیف شده دوباره فعال شود. مخصوصا در بدن تنبل من. اما کسانی که نشریه درمی آورند راه فعال کردن و حتی تولید این ویروس را خوب بلدند. باز هم بگید که منتقدها آدمهای بدی هستند