داشتم ماجرای مهمانی شب سال نو را برای دوست و همکار کانادایی ام تعریف می کردم. با خوشحالی تشویق آمیزی گفت: "خوب شد تو آنجا بودی که آنها را به فکر بیندازی"
این خانم دقیقا چهار روز دیگر برای وضع حمل به بیمارستان خواهد رفت و دلیل سر کار آمدنش این است که از عمل سزارین می ترسد و می خواهد "حواس خودش را پرت کند!" حالا دیگران روزهای عادی هم با علاقه و سخت گیری او کار نمی کنند.
همین خانم امروز دست من را روی شکمش گذاشت طوری که می توانستم حرکت بچه را زیر پوست احساس کنم. واقعا به یک معجزه شبیه بود. بسیار هیجان زده شده بودم. او هم خنده اش گرفته بود.
این خانم دقیقا چهار روز دیگر برای وضع حمل به بیمارستان خواهد رفت و دلیل سر کار آمدنش این است که از عمل سزارین می ترسد و می خواهد "حواس خودش را پرت کند!" حالا دیگران روزهای عادی هم با علاقه و سخت گیری او کار نمی کنند.
همین خانم امروز دست من را روی شکمش گذاشت طوری که می توانستم حرکت بچه را زیر پوست احساس کنم. واقعا به یک معجزه شبیه بود. بسیار هیجان زده شده بودم. او هم خنده اش گرفته بود.
No comments:
Post a Comment